آسمان بارانی
آسمان بارانی است
اشك من هم جاری است
شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است
آخری اخر ابر هم – از دلم با خبر است
شاید او می داند
كه فرو خوردن اشك
قاتل جان من است
من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم
اشك خود را كه نگه می دارم با یه بغض كهنه
من رهایش كردم باز زیر باران
من به زیر باران اشكها می ریزم
همگان در گذرند
باز بی هیچ تامل در من
سر به سوی آسمان می سایم؛
من نمی دانم…
صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است
چندین شعر زیبا درباره خیانت
من به یادت بودم
اما تو بی احساس
به منو احساسم
تو خیانت کردی باز
یادم از یادت رفت
بی صدا قلبم مرد
من شدم تنها تر
خاطراتت رو غم برد
بی هوس عاشق بود
این دل بیچارم
از هوس تو رفتی
من هنوز بیمارم
بی خداحافظ بود
رفتنت از پیشم
دور میشیو من
بی صداتر میشم
به تو مدیونم من
عشقو یادم دادی
عاشقت بودم من
تو به بادم دادی .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خیانت کرده ای آری
ولی گویم نفهمیدی
بدی از کار من بوده
که تو اینگونه رنجیدی
ز تو قدیس تر هرگز
ندیدم من به جان تو
تو گریه می کنی اما
گمانت هست که خندیدی
وفا را من ز تو دیدم
به اسم بی وفائیها
همین بود آنجه من کردم
همان بود آنچه تو دیدی
چرا بازی کنی با من
خیانت از توئی هرگز
فقط یک لحظه دور از من
به یک بیگانه خندیدی …
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
می روی و در بیراهه ی خیانت گم میشوی
می روی و هر قدمت آفتی است و هر نگاهم شکایتیست
هراس بر وجودم چنگ می زند
مرغ شوم بر ویرانه ها می خواند
سیاهی جان می گیرد
و سایه چرکین خیانت تمامی سطح آبی قلبم را می پوشاند
باتلاق رذالتها تو را می بلعد و تو نیز تمامی روشنی ها را
ومن تنهاتر از هر غروب دیگری دست بر تن خاک می کشم و بنگر بر زبانه های آتش درونم که به کبریت تو جان گرفت و جانم سوزاند. .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
شادیت را ز دور میبینم
بانگ خندان صدایت
بر دلم میکوبد
چه صدای زشتی
چه نوای شومی
مشت بی رحم خیانت
به سرم میکوبد
من از این درد به خود میپیچم
همچو کرمی زخمی
چشم مست تو برای دگری میخندد
و برای من ِ عاشق
درد بی رحم سیاهی ست
که بر این جان ترک خورده روان میسازی
چشم غمگین دلم پر خون است
دل من میشکند از
یاد آن ایّامی
که به روی پدرم جوشیدم
به تن ِ پیر ِ چروکیدۀ او
رخت غم پوشیدم
رسم غفلت این است
گله ای از تو ندارم هرگز
هستیم را به تو بخشیدم لیک
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خیانت دیدم وُ گفتم : تلافی می کنم من هم
اگر با دیگری باشم؛ سبک تر می شود دردم
خیانت کردم اما تو؛ ز من با طعنه پرسیدی :
چرا با اینکه بیزاری دچار ترس و تردیدی؟
خیانت کردی و چون ابر؛ به شَکَّم گریه باریدم
خیانت کردم وُ اشکی به چشمانت نمی دیدم
تلافی کردم و دردی فزون گردیده بر دردم
درونت از غمم خالیست ؛ خیانت من به خود کردم
گناهت گردنم مانده ؛ چه تاوانی که پس دادم
چه کردم با خیالاتم ؛ نخواهد رفت از یادم .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خیانت کرده ام …. آری
و بر عشق تو می خندم
دو چشمت را خودم امشب
به روی خویش می بندم
خیانت کرده ام …. آری
نمی دانی و می گویم
بدان راهی دگر بی تو
برای عشق می جویم
وفایم را ندیدی که
خیانت را ببین حالا
دل تنگم ندیدی که
دل سنگم ببین اما
ندیدی غرق احساسم
ندیدی گریه هایم را
خیانت کرده ام تا تو
ببینی خنده هایم را
خیانت کرده ام …. آری
چه خشنودم که می دانی
مکن اندیشه باطل
که قلبم را بسوزانی
امانت داده بودم دل
به دستانت نفهمیدی؟
چه آوردی به روز دل
» دیکته سال 1393 سر سطر بنویس. پسران کراک... دختران حامله مادران دق مرگ . پدران سگ دو برای نان. بنویس بابا نای نان دادن ندارد، بابا کار ندارد. بابا سهمیه ای برای استخدام ندارد. بنویس . آن بچه سرطان دارد. هزینه هر آمپولش بیشتر از 1 میلیون تومان است . خانه آنها پایین شهر است . اشک چشمهای مادرش مروارید دارد . بنویس. تلاش بی ثمر. صاحب خانه بابا را جواب کرد. حاج رحیم برای چندمین بار به حج میرود. بابا پول قبض آب ندارد. بنویس. نماز قضا دارد اما سفره ما غذا ندارد. بنویس. اهل محل برای ساختن مسجد پول جمع میکنند اما سقف خانه ما چکه میکند. بنویس. پسر همسایه ما از گرسنگی مرد اما در مجلس ختمش گوسفند سر بریدند. بنویس..عشق و محبت بی معنی ترین کلمه ها هستند چون آدمها انقدر مغرور و خودخواهند که اگر کسی رو به مرگ باشد و فقط ذره ای محبت بخواهد تا در آرامش باشد ،به راحتی از او دریغ می کنند..بنویس.. در سرزمین من همه یا سنگ میفروشند ... یا سنگ میزنند .... یا سنگ می اندازند ... یا سنگ دل اند ... یا نگاهشان سنگین است ... بنویس. زندگیمان سخت آسان میگذرد...... برگه ها بالا…………
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می کنی؟
عاشقم.. با من ازدواج می کنی؟
اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر ساده ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله می شوی
چرک می شوی و تکه ای زباله می شوی
پس برو و بی خیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه ای کنار جعبه اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد…
در تن سفید و نازکش دوید خون درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانه های اشک کاشت
دست از سرم بردار من سیرم
از عشق از عاشق شدن خستم
حال بدی دارم دو سه ماهه
شب تا سحر بیدارم و مستم
این روزها تا صبح می شینم
یک گوشه کنج خونه با دیوار
از هر چه هست و نیست می گویم
لب پشت لب میگیرم از سیگار
من عاشق لبهایی بیرنگم
لبهای تو رنگ جنون داره
من بیرگم! بیروح! بی احساس!
رگهای تو رنگیه! خون داره
دست از سرم بردار من هرگز
دل به کسی دیگه نخواهم داد
یک روز دل بستم به مردی که
دنیامو داده با جنون برباد
یک روزهایی مثل تو بودم
دنبال یک آغوش, یک همدم
دیگه برای مرگ آمادم
این روزها دیگه نمی گردم
دست از سرم بردار من مُردم
من خیلی وقته ساکتم سردم
من خیلی وقته گوشه ای تنها
بچه ها عشق قشنــگ است ولـی
سهم عاشق دل تنــگ است ولـی
بین معشـــوقه و عاشــــق گه گـاه
زندگی صحنه ی جنــگ است ولـی
دل معشـــــوقه و عاشـــــق با هـم
مثل آیینـــــه و سنــــگ است ولـی
با سیــــاهی و سفیــــــدی ترکیـب
عشق یعنی که دو رنگ است ولی
درد بسیــــار شکســــت عشقـــی
بدتـــــــر از زخم پلنــــگ است ولـی
دوستــــــانم همه تان می دانیــــــد
عشق بی زور تفنـــــگ اسـت ولـی
خودمـــــــانیم بـــــــــدون عشقــــی
کـــــــار دنیا همه لنــــگ است ولـی
بچه ها بـا همــــه ی ایـــــن اوصــاف
عشق قشنگه
...